گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر اثنی عشری
جلدششم
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 23 ] ...



ص : 197
( وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ( 23
__________________________________________________
1) مصدر اخیر. )
2) همان مصدر. )
3) همان مصدر. )
. 4) تفسیر منهج الصادقین، ج 5 ص 30 )
ص: 198
چون یوسف به خانه عزیز وارد شد زلیخا اظهار شوق نمود:
وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها: و رفت و آمد نمود یوسف را آن زنی که یوسف در خانه او بود، یعنی زلیخا به حیلهگري مراوده مینمود
تا مراد خود را حاصل کند. عَنْ نَفْسِهِ: از نفس او.
شرح حال: زلیخا مجذوب حسن و جمال یوسف شده، تا مدتی مخفی، عاقبت اظهار، و به تدابیر و حیل مشغول گردید.
از جمله مراوده او این بود که به یوسف گفت: چه موي نیکو داري. «1» ابن عباس نقل نموده
یوسف فرمود: اول چیزي که در خاك پراکنده و بریزد موي باشد.
زلیخا گفت: چه روي نیکو داري.
یوسف فرمود: احسن الخالقین آن را در رحم مادر نگاشته.
زلیخا گفت: حسن تو مرا لاغر نمود.
یوسف فرمود: شیطان تو را به این داشته.
زلیخا گفت: عشق تو آتش به دل من زده.
یوسف فرمود: اگر من آن را فرونشانم به آتش جهنم سوخته شوم.
زلیخا گفت: برخیز به اندرون خانه آبی بیاور.
یوسف فرمود: کسی داخل شود که مالک باشد، و من مملوك، و مالک چیزي نیستم.
زلیخا گفت: با من در آن پرده درآي که کسی را به آن راه نیست.
یوسف فرمود: خداي من بر نهانی و آشکارا مطلع است.
زلیخا گفت: عزیز را شربتی دهم تا هلاك و من حلیله تو شوم.
یوسف فرمود: چگونه از عذاب و عقاب جهنم خلاص شوي.
خلاصه چون از تدابیر مراوده عاجز شد، شروع به حیله دیگر نمود. خانه
__________________________________________________
صفحه 122 از 241
. 1) بحار الانوار ج 12 ص 270 )
ص: 199
ساخت زیر و بالا و در و دیوار آن آئینه بود، صورت خود و یوسف را در آن نقش و التماس به یوسف که داخل شو، ببین چنین
خانه دیدهاي؟
چون یوسف وارد، زلیخا نیز از عقب او روان شد. وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ: و ببست درها را (تشدید براي تکثیر و مبالغه در اغلاق است) نزد
بعضی هفت اطاق بود در یکدیگر، یوسف به هر طرف نظر میکرد عکس زلیخا را میدید.
چون به سمت در آمد در را بسته دید. وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ: و زلیخا صدا نمود پیش من بیا که من براي توام. قالَ مَعاذَ اللَّهِ: یوسف علیه
السّلام گفت پناه برم به خدا پناه گرفتنی. إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوايَ: بتحقیق شأن چنین است که پروردگار من نیکو ساخته و مهیا فرموده
مقام و منزلت مرا در درگاه خود و مرا مرتبه جلیله و درجه رفیعه داده، چگونه در حق او عاصی و نافرمانی نموده مرتکب قبیحی
شوم و خود را از آن رتبه محروم کنم. یا عزیز تربیت کننده من و تو را به نیکو داشتن من امر نموده، چگونه حرمت و حق نعمت او
را رعایت نکرده، دست خیانت به حرام او دراز کنم.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: بدرستی که شأن چنین است که رستگار نمیشوند حق ناشناسان یا فایز نشوند زناکاران، چه زنا بدترین چیزها
باشد. و در آیه شریفه دلیل است بر آنکه یوسف قصد فاحشه ننمود و اراده قبیح نکرد، زیرا کسی که قصد قبیح داشته باشد چنین
سخنی را نگوید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 24 ] ... ص : 199
( وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ ( 24
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ: و هر آینه بتحقیق قصد کرد زلیخا به مخالطه یوسف. وَ هَمَّ بِها: و قصد نمود یوسف به دفع او به طریق فرار. لَوْ لا أَنْ
رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ: اگر ندیدي و نیافتی یوسف علیه السّلام برهان پروردگار خود را، هر آینه قصد مخالطه
ص: 200
کردي. و آن برهان بقول اصح، نور عصمت الهی و لمعه نبوت یوسفی بود که حایل شد میان یوسف و خشم الهی، پس یوسف به
قوّت فتوّت و مدد نبوت در آن حال خود را نگاه داشت.
بیان: این آیه شریفه از امهات آیاتی است که لازم باشد بحث از آن، و تحقیق مرام در ضمن سه مقام بیان خواهد شد:
مقام اول: محققین از مفسرین و متکلمین امامیه قائلند به آنکه یوسف علیه السّلام بري باشد از عمل باطل و همّ به حرام، به براهین
قاطعه داله بر عصمت انبیاء از تمام گناهان. و در اینجا براي اثبات مطلب براهینی دیگر ذکر میشود:
برهان اول:
اولا: اینکه زنا از منکرات کبائر، و خیانت در محل امانت از معاصی عظیمه است.
ثانیا: مقابل احسان عظیم دائم، به اسائه موجبه فضیحت باقیه و عار شدید، از بزرگترین جرائم است.
ثالثا: طفلی که تربیت شود در حجر انسان و کفالت مؤنه و زحمات او را از ابتداي طفولیت تا زمان شباب و قوت کمال، هر آینه
اقدام چنین کسی بر رسانیدن اقبح انواع اسائه را به این منعم معظم، از اعظم خطاها باشد.
رابعا: کفران نعمت منعم حقیقی به مخالفت و ارتکاب حرام در مقابل اعطاء نبوت و رتبه عظام، هر آینه از مقبحاتی است که هر
عقل سلیمی به مذمت و رذالت و قبح آن گواهی دارد.
پس از ثبوت این مطالب گوئیم: این معصیت منسوبه به یوسف تمام جهات اربعه را دارا است، و مثل چنین معصیتی اگر نسبت داده
صفحه 123 از 241
شود به فاسقترین خلق و پستترین آنان، هر آینه امتناع و استنکاف خواهد داشت.
بنابراین چگونه جایز باشد اسناد آن به رسول الهی و مؤید به معجزات سبحانی حاشا و کلا.
ص: 201
برهان دوم:
این چنین ثابت گردانیم او را بر طریق عصمت تا بگردانیم « کَذلِکَ لِنَصْ رِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ » : خداي تعالی در این واقعه فرماید
یوسف را از بدي و عمل زشت. و این دلالت دارد بر آنکه ماهیت سوء و فحشاء، مصروف است از او، و مسلما نسبت چنین معصیتی
اعظم انواع سوء و افحش اقسام فحشاء است، و چگونه شایسته مقام ربوبی است شهادت برتري یوسف در عین واقعه اتیان به قبیح و
اعظم فواحش (تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا). ایضا آیه شریفه دلالت دارد بر مدح عظیم و ثناي جزیل، و سزاوار حکمت بالغه الهیه
نباشد تمجید و تعریف انسانی که اقدام بر معصیتی نموده. بنابراین تحسین الهی برهان محکمی است بر پاکی و پاکدامنی رسول
سبحانی از بد فعالی.
برهان سوم:
عادت انبیاء عظام چنین بوده که هرگاه مرتکب مباحی، یا ترك اولائی از آنها صادر گشتی، به درگاه حضرت باري در مقام
عذرخواهی برآمدي، توبه و استغفار نمودي. پس اگر أدنی زلّتی از یوسف صادر یا اقدام کردي، هر آینه محال بودي که تدارك به
توبه و انابه ننمودي، و چنانچه اتیان به توبه کردي، البته حق تعالی حکایت آن فرمودي مانند سایر مواضع. و چون یافت نشود چیزي
در این قسمت، علم پیدا کنیم که صادر نشده است از یوسف علیه السّلام گناه و معصیت.
مقام دوم: حجت باهره: فخر رازي در این مقام بیانی نموده که کسانی که اطلاع بر این واقعه و در میان این کار بودهاند هفت نفرند:
-1 یوسف علیه السّلام که روي سخن همه جا با او است.
-2 زلیخا.
-3 عزیز شوهر زلیخا.
-4 زنانی که زلیخا ایشان را طلبید تا بر حال او اطلاع یابند.
-5 شاهدي که یوسف علیه السّلام بر صدق ادعاي خود آورد.
-6 حضرت عزت تعالی شأنه که عالم السر و الخفیات است.
ص: 202
-7 ابلیس لعین که محرك سلسله فساد و افساد است.
و هر هفت نفر اعتراف کردهاند بر پاکدامنی یوسف علیه السّلام در این واقعه از مبادرت به گناه و ارتکاب معصیت. پس توقف در
این باب نسبت به هیچ مسلمانی سزاوار نباشد:
یعنی: زلیخا مراوده نمود که کام خود را از من برآورد و « هی راودتنی عن نفسی » : -1 اعتراف یوسف علیه السّلام- آنجا که گفت
یعنی بار خدایا زندان را دوستتر دارم « ربّ السّجن احبّ الیّ ممّا یدعوننی الیه » : من از او کناره نمودم. و ایضا جاي دیگر که گفت
از آنچه این زنان مرا به آن میخوانند.
یعنی بتحقیق مراوده نمودم یوسف را از نفس خود تا مقصد « و لقد راودته عن نفسه فاستعصم » : -2 اعتراف زلیخا- آنجا که گفت
الان حصحص الحقّ انا » : خود را حاصل کنم، پس نگاه داشت او خود را. و ایضا اعتراف او بر بیگناهی یوسف نزد عزیز که گفت
یعنی اکنون ظاهر شد آنچه حق و راستی است و من یوسف را مراوده نمودم. « راودته عن نفسه
بدرستی که این کار از « انّه من کید کنّ » : -3 اعتراف عزیز- بعد از آنکه دید پیراهن یوسف علیه السّلام از عقب دریده شده گفت
صفحه 124 از 241
مکر و حیله شما زنها باشد.
پاك است خداي تعالی از آنکه عاجز آید از آفریدن مرد « حاش للّه ما علمنا علیه من سوء » : -4 اعتراف زنان- آنجا که گفتند
پرهیزکار و پاکیزه روزگار مانند یوسف ندانستیم ما بر او بدي و ناشایستهاي را.
چون یوسف نسبت اراده را به زلیخا داد، عزیز «... و شهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قدّ من قبل فصدقت » - -5 اعتراف شهود
گفت: راستی این حرف از کجا ظاهر شود؟ یوسف کودك چهار ماهه را نشان داد. عزیز از او پرسید، به قدرت کامله الهیه زبان به
سخن باز نمود گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده، زلیخا راستگو و اگر از عقب دریده، یوسف راستگو باشد. چون دیدند،
صدق یوسف و کذب زلیخا محقق شد.
این چنین ثبات دادیم تا بگردانیم از یوسف بدي و «... کَذلِکَ لِنَصْ رِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ » : -6 شهادت حضرت عزت که فرمود
اعمال زشت
ص: 203
را، بتحقیق یوسف از بندگان خالص ما است.
به عزت تو قسم که در مقام گمراهی جمیع « فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الّا عبادك منهم المخلصین » : -7 اقرار ابلیس، آنجا که گفت
إِنَّهُ مِنْ » : اولاد آدم هستم الّا جمعی که به صفت اخلاص متصف باشند، و یوسف از آنها است، زیرا خداي تعالی در حق او فرمود
.« عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ
پس گوئیم: کسانی که نسبت ناشایستگی به یوسف دهند اگر تابع حقند شهادت حق جل و علا را به پاکدامنی یوسف قبول کنند، و
اگر از اتباع شیطانند، به اقرار و اعتراف او عمل کنند و قول او را مجري دارند! چنانچه فخر رازي همین بیان را نموده.
گرچه از ادات شرط نیست لکن در حکم آن باشد در « لولا » نیست زیرا « لولا » جواب « وَ هَمَّ بِها » مقام سوم: تفسیر آیه شریفه: قوله
این که جواب آن جایز نیست مقدم بر آن شود مانند عدم جواز تقدّم جزا بر شرط. بنابراین جواب محذوف و مذکور دالّ بر آن
و «1» : است و تقدیر آنکه لولا ان راي برهان ربّه لهمّ بها و فرمایش حضرت رضا علیه السّلام در جواب مأمون مؤید باشد که فرمود
لولا ان راي برهان ربّه لهمّ بها کما همّت به. و چون برهان الهی یعنی عصمت یوسفی موجود بود همّ وجود پیدا نکرد، زیرا وقوع
همت موقوف است بر نبودن برهان. و چون برهان بود واجب است که آنچه بر آن موقوف بود باید نباشد، یعنی همّ مانند: لولا علیّ
لهلک عمر. بعد فرماید: لکنّه کان معصوما و المعصوم لا یهمّ بذنب و لا یأتیه.
را ممکن نیست حمل به ظاهر زیرا تعلیق همّ به « همّ » یعنی لکن یوسف معصوم و معصوم قصد گناه و اتیان ننماید. گذشته از این
اي همّ » ذات مرئه محال است، زیرا همّ از جنس قصد و قصد تعلق نیابد به ذوات باقیه، پس فعل مخصوصی مقدر تا متعلق آن باشد
یوسف قصد دفع زلیخا نمود از قبیح، زیرا در حق هرکسی آنچه لایق او است حمل شود. لایق به « بدفعها و منعها من ذلک القبیح
زلیخا قصد معصیت و لایق شأن پیغمبر منع از عصیان است، زیرا دلیلی بر عصمت
__________________________________________________
. 1) عیون اخبار الرضا علیه السّلام ج 1 ص 201 )
ص: 204
زلیخا نباشد. لکن برهان قاطع بر عصمت یوسف قائم است.
از زلیخا حاصل و از یوسف به هیچ وجه حاصل نبود بواسطه وجود برهان. « همّت » « لولا » وجه دوم بر فرض تقدم جواب
میل طبع باشد که از تحت قدرت خارج است. « همّ » وجه سوم- مراد از
بنابراین عزم یوسف بر منع طبع خود و کراهت داشتن او به برهان الهی تحقّق یافت، که نور عصمت و توفیق و لطف سبحانی بود، و
صفحه 125 از 241
نیز یوسف در حین مراوده زلیخا او را بزدودي و به عنف او را دور نمودي، ممکن بودي که مدافعت منجر به قتل زلیخا یا تهمت
یوسف شدي، پس به برهان الهی بر وجه آسانی از آن رهائی یافت.
تبصره: در این برهان اقوالی است:
-1 حجت داله بر تحریم زنا از جانب حق و استحقاق عذاب زانی، چه این صارف بنده مؤمن است از فعل قبیح.
-2 اعطاء آداب انبیا و اخلاق اصفیا در عفاف و صیانت نفس از ادناس.
-3 نبوت که عایق از ارتکاب فواحش و حکمت که صارف از قبایح و این فرمایش حضرت صادق علیه السّلام است.
-4 آنکه زلیخا چیزي به سر بت که در آنجا بود انداخت. یوسف گفت:
چرا چنین کردي؟ گفت: تا از او شرمنده نباشم. یوسف فرمود: من سزاوارترم که شرم دارم از خداي واحد قهار.
-5 لطف حق، یعنی عصمت که مستلزم تنزیه است از قبایح. و سایر اقوال از درجه اعتبار ساقط، و تمام افترا و بهتان بر انبیاء، و منافی
تکلیف خواهد بود.
تتمیم: بزرگان فرمودهاند این مطلب محقق شده که رضاي مردم را کسی به دست نیاورد و زبان آنان ضبط نشود، چگونه شخص
سالم ماند از کسانی که انبیاي عظام و حجج الهی از زبان آنها سالم نماندند، آیا نشنیدي چه نسبتها به ایشان دادند و از جمله نسبت
دادند که یوسف علیه السّلام قصد زنا نمود و حال آنکه انبیاء منزه باشند، چنانچه در مجالس از حضرت صادق علیه السّلام فرمود:
انّ رضا النّاس لا یملک و السنتهم لا تضبط و کیف تسلمون ممّا لم یسلم منه انبیاء الله و
ص: 205
«1» . رسله و حجج اللّه الم ینسبوا یوسف الی انّه همّ بالزّنا
کَ ذلِکَ لِنَصْ رِفَ عَنْهُ السُّوءَ: و مانند این تثبیت ثابت گردانیم یوسف را بر طریق عفت و عصمت به برهان روشن تا بگردانیم از او
بدي را، یعنی خیانت در حرم عزیز. وَ الْفَحْشاءَ: و عمل زشت را. إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِ ینَ: بتحقیق یوسف از بندگان خالص ما است،
یعنی پاك گردانیده شده از هر ناشایستگی باطن و ظاهر.
تنبیه: خداي تعالی در این آیه مبارکه چهار مرتبه شهادت داده بر طهارت حضرت یوسف علیه السّلام:
براي تأکید و مبالغه است. « لام » و « کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ » -1 قوله
اي: کذلک لنّصرف عنه الفحشاء). ) « وَ الْفَحْشاءَ » -2 قوله
به منزله کبري و نتیجه آنکه دامن یوسف از « انّ عبادي لیس لک علیهم سلطان » » به منزله صغري و فرمایش « مِنْ عِبادِنَا » -3 قوله
لوث آلودگی اغواي شیطانی به نافرمانی خداوند سبحان، منزه خواهد بود.
بیان: خدا فرماید بدرستی که یوسف علیه السّلام از بندگان ما و بندگان ما را شیطان بر ایشان سلطه نیست، پس یوسف علیه السّلام
را شیطان مسلط نیست.
اثبات وصف پاکی براي او. « الْمُخْلَصِینَ » -4 قوله تعالی
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 25 ] ... ص : 205
( وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَي الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ ( 25
__________________________________________________
. 1) مجالس (امالی) صدوق، و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 419 )
ص: 206
صفحه 126 از 241
خلاصه زلیخا از عقب یوسف علیه السّلام روان شد:
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ: و پیشی گرفتند به سوي در. مراد آنکه یوسف علیه السّلام به جهت فرار، میل خروج نمود و زلیخا مسارعت در عقب
او براي منع از خروج.
کعب الاحبار نقل نموده: چون یوسف علیه السّلام فرار نمود، به هر دري که میرسید قفلهاي آن گشوده و به زمین میافتاد تا به
وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ: و درید در وقت کشیدن «1» . درب آخرین زلیخا بدو رسیده دست در او زده پیراهن او را به عقب کشید
پیراهن یوسف علیه السّلام را از عقب طولا، یعنی زلیخا پیراهن او را در طول پاره کرد. وَ أَلْفَیا سَیِّدَها: و یافتند یوسف و زلیخا عزیز
را.
لَدَي الْبابِ: نزدیک درب بیرون. چون عزیز هر دو را مضطرب دید دانست که حادثهاي روي نموده. پیش از آنکه به تفحص ایشان
مشغول شود، زلیخا پیش دستی نموده دلیرانه به سخن درآمد براي رفع توهم از خود.
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً: چیست جزاي کسی که قصد نماید به اهل تو بدي را. غرض زلیخا از این سخن آن بود که
برائت ذمه خود کند از گناه و چنان نماید که گناه از یوسف علیه السّلام است یا ماء نافیه باشد یعنی نیست مکافات کسی که قصد
حرم تو کند. إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ: مگر اینکه به زندان کرده شود، یعنی پاداش او زندان است. أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ: یا عذابی دردناك یعنی ادب
کردن و زدن به تازیانه. این حرف را به جهت انتقام کشیدن از یوسف از منع مراوده و برائت ساحت خود بر زبان راند. حضرت
یوسف علیه السّلام چون این سخن را شنید، چارهاي ندید براي تنزیه نفس خود از فعل ناشایسته به اظهار صدق و حقیقت امر.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 26 ] ... ص : 206
( قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ ( 26
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 34 )
ص: 207
قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی: فرمود یوسف: اي عزیز، زلیخا درخواست و مراوده نموده مرا از نفس من، و من امتناع کرده گریختم.
اگر هرآینه زلیخا کف مینمود از دروغ گفتن بر یوسف علیه السّلام، هرآینه یوسف علیه السّلام باز میداشت از راست بر او. فرمود:
ما جزاء من اراد » اگر زلیخا نگفتی «1» : او طلب نمود مرا به عمل قبیح که نسبت به من دهد. یکی از علما بنام نوف الشامی گوید
یوسف علیه السّلام نفرمودي هی راودتنی عن نفسی چون یوسف علیه السّلام را متهم ساختی، برائت ساحت نبوي « باهلک سوء
واجب آمدي.
خلاصه عزیز گفت: راستی این سخن به چه دانیم هیچکس از این واقعه خبردار نیست؟ یوسف علیه السّلام فرمود: در آن خانه
کودکی چهارماهه، او گواه من است. آن طفل پسر خاله زلیخا بود. عزیز گفت: کودك چهارماهه چه داند و چگونه سخن گوید؟
عزیز از او پرسید چه «2» یوسف علیه السّلام فرمود: خداي من قادر است بر آنکه او را به سخن آورد. در لطایف نقل نموده که
گوئی؟ به قدرت کامله الهیه به سخن درآمد. وَ شَ هِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها: و شهادت داد شاهدي از کسان زلیخا. نزد بعضی پسر عم
زلیخا بود، به زبان درست گفت: إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ: اگر باشد پیراهن یوسف دریده شده از پیش. فَصَدَقَتْ:
پس زلیخا راست میگوید. وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ: و یوسف از دروغگویان است، چه این صورت دلیل است بر آنکه زلیخا دفع یوسف
میکرد. و از یوسف گریبان از پیش دریده شده است.
صفحه 127 از 241
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 27 ] ... ص : 207
( وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ ( 27
__________________________________________________
. 1) تفسیر ابو الفتوح ج 6 ص 372 )
. 2) در تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 35 )
ص: 208
وَ إِنْ کانَ قَمِیصُ هُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ: و اگر هست پیراهن یوسف دریده شده از عقب. فَکَ ذَبَتْ: پس زلیخا دروغ میگوید. وَ هُوَ مِنَ
الصَّادِقِینَ: و یوسف از راستگویان است، چه این حال دلالت دارد بر آنکه یوسف از او گریخته و زلیخا از عقب پیراهنش را
کشیده لذا پاره شده.
چهار کودك را پیش از وقت تکلّم، حق تعالی به سخن درآورد: اول پسر «1» از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مروي است که
ماشطه فرعون. دوم- گواه یوسف علیه السّلام. سوم- صاحب جریح راهب. چهارم- عیسی علیه السّلام چنانچه تفسیر آن در سوره
بیاید ان شاء اللّه تعالی. « البروج »
پس خداوند سبحان القاي شهادت فرمود بر زبان کودك شیرخواره از کسان زلیخا تا الزام حجت باشد بر زلیخا.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 28 ] ... ص : 208
( فَلَمَّا رَأي قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ ( 28
فَلَمَّا رَأي قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ: پس چون بدید عزیز پیراهن یوسف را دریده از عقب، روي به زلیخا کرد از روي غضب. قالَ إِنَّهُ مِنْ
کَیْدِکُنَّ: گفت این بدي یا این کارها از مکر و حیله شما زنان است. خطاب به زلیخا و امثال اوست از زنان مکّاره و حیلهباز که به
مکر و حیله افساد بزرگی نمایند. إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ: بدرستی که کید شما بزرگ است، زیرا کید زنان زود در دل میآویزد و بسیار
در نفس تأثیر میکند، و نیز کید زنان با مردان به مواجهه است، لکن وسوسه شیطان به مکاتبه باشد.
__________________________________________________
1) همان مصدر. [...] )
ص: 209
خوف من از زنان بیشتر است از شیطان، زیرا حق تعالی در قرآن مجید کید شیطان را بر سمت :«1» کلام بعضی علما که فرمود
.« إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ » و در باره کید زنان فرموده « إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً » ضعف و وصف فرموده
چون یوسف علیه السّلام نبوت و پادشاهی یافت، روزي جبرئیل نزد او نشسته بود جوانی از خدمه نزد او آمد جامه «2» در خبر است
چرب در بر و چیزي از آلت مطبخ به دست. جبرئیل گفت: اي یوسف این جوان را میشناسی؟ فرمود:
نه. گفت: این همان کودك است که براي تو گواهی داد در گهواره. یوسف فرمود: او را بر من حقی است، بفرمود تا آن جامه را
بیرون آورده خلعتی گرانمایه به او پوشانیده، پس او را منصب وزارت داد.
تبصره: اینجا اشارتی، و در آن اشارت بشارتی است، که اگر کودکی نابالغ بدون اختیار به سبب شهادت به حق، درجه وزارت یافت
اي موحدي که هفتاد سال به حقیقت بر توحید و عدل و تنزیه باري تعالی گواهی دهی، عجب نباشد در بهشت درجه امارت و
ولایت یابی. و ایضا اگر طفلی تنها گواهی داد بر برائت ساحت یوسف وزارت یافت، عجب نباشد آن کس که با خدا شهادت دهد
صفحه 128 از 241
استحقاق وزارت و « قل کفی باللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب » بر نبوت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در فرمایش
خلافت را دریابد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 29 ] ... ص : 209
( یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ ( 29
چون صدق یوسف علیه السّلام و کذب زلیخا ظاهر شد، عزیز متوجه یوسف علیه السّلام و بر وجه اعتذار گفت:
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 36 )
2) همان مصدر. )
ص: 210
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا: اي یوسف اعراض کن و درگذر از این سخن و پنهان دار این کار را. وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ: و طلب آمرزش
کن اي زلیخا براي گناه خود که نمودي. در بعضی تفاسیر معنی آنکه عذر بخواه از یوسف که غریب است و تو او را بیگناه
بیازردي. إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ: بدرستی که تو بودي از گروه گناهکاران.
تذکره: آیه شریفه ایضا دال است بر قدس ساحت یوسفی، زیرا عزیز که شاهد حال و واقعه بر او کشف شدي، نسبت خطا و گناه را
فقط به زلیخا دادي چنانچه یوسف هم اقدام نمودي، هر آینه البته او را نیز امر به استغفار و توبه نمودي.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 30 ] ... ص : 210
( وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَۀِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبا إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ( 30
شمهاي از واقعه در السنه و افواه مرد و زن افتاده، بعضی از خواتین مصر زبان ملامت بر زلیخا دراز کردند:
پنج زن «1» وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَۀِ: و گفتند گروهی از زنان در شهر مصر به محلی که عین الشمس گویند. در کشاف آورده که
بودند از زنان خاص ملک ریان که صاحب ساقی و خباز و زندانبان و دواب و دربان بودند، با هم نشسته صحبت و گفتگو کردند:
امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها: زن عزیز، زلیخا مراوده نموده غلام خود را. عَنْ نَفْسِهِ: از نفس او یعنی مایل به او شده. قَدْ شَ غَفَها حُبا: به
تحقیق شکافته است یوسف پرده دل او را از روي دوستی، یعنی محبت یوسف پرده دل او را شکافته و به درون آن درآمده. إِنَّا
لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ:
__________________________________________________
. 1) تفسیر کشاف، جلد 2، صفحه 133 )
ص: 211
بدرستی که ما میبینیم زلیخا را در گمراهی آشکارا، یعنی روي از راه صواب برتافته و خطاي روشن نموده که با وجود عزیز، شیفته
غلام او گردیده.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 31 ] ... ص : 211
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ
( أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ ( 31
صفحه 129 از 241
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ: پس چون شنید زلیخا مکر ایشان را. تسمیه قول ایشان به مکر به اعتبار آنست که آن را از او پنهان میداشتند،
چنانچه ما کر، مکر خود را پنهان کند. یا آنکه غرض آنها این بود که یوسف را ببینند، چه یوسف هرگز از خانه بیرون نمیآمد. یا
آنکه زلیخا امر را مخفی مینمود و آنها افشاي آن کردند.
حاصل آنکه چون زلیخا سخن آنان را شنید: أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ: فرستاد به سوي ایشان و استدعاي آن نمود که به دعوت او حاضر شوند.
نزد بعضی چهل زن را طلبید و آن پنج نفر در میان ایشان بودند. پس چون به منزل او درآمدند مراسم اعزاز بجاآورد. وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ
مُتَّکَأً: و آماده نمود براي آنها تکیهگاه از بالش لطیف، یا مهیا گردانید طعام پاکیزه، یا مجلس طعام مهیا ساخت. چه در خبر است که
طعامی باشد که در خوردن احتیاج به کارد و در حین بریدن آن منحنی شده به « متّکا » ایشان تکیه نموده طعام میخوردند و گویند
چیزي تکیه کنند مانند گوشت و اقسام میوهجات (بنابراین تسمیه متکا به طعام بر سبیل استعاره باشد).
به مجلس درآمدند. وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً: و داد زلیخا هر یکی
ص: 212
از زنان را کاردي تا میوه با آن بریده تناول کنند. پس نزد یوسف آمده جامه ملمع و مرصعی در بر، و تاج مکلل بر سر او نهاد. نزد
بعضی جامه سفید به او پوشانید تا زنان نگویند حسن یوسف به جهت جامههاي گرانمایه است. بنا بقولی زنان را در صفّه خانهاي
بنشانید که یوسف در اندرون آن بود.
وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ: و گفت زلیخا به یوسف اگر من بر تو حقی دارم بیرون آي و بر این زنان گذري کن که تو را زیانی نیست.
نزد بعضی یوسف را کاري رجوع نمود که از رهگذر ایشان او را ببینند و هریک را طرنجی به دست داده با کارد، یوسف خارج
شد.
فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ: پس چون زنان یوسف را دیدند، بزرگ یافتند او را در جمال، یعنی حسن او در چشم ایشان گران آمد بیکبار همه
از خود بیخود شدند.
حیض، یعنی از شدت شوق و فرط شهوت حایض گردیدند. وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ: و بریدند « اکبرن » مراد «1» از ابن عباس نقل است که
از آن چهل نفر زن، نه نفر مردند و جمعی دستهاي خود را بریدند و چون به خود آمدند «2» دستهاي خود را. از وهب نقل است که
دست خود را بریده دیدند که اصلا در آن حال درد آن را احساس نکردند. وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ: و گفتند از روي تعجب و زیادي تحیر
پاك است خداي تعالی از صفت عجز در آفریدن چنین مخلوقی. ما هذا بَشَراً:
نیست این غلام از جنس آدمی. نزد بعضی معنی آنکه ما یوسف را از این کار که بر او تهمت مینهند دور میبینیم از آنچه در او
دیدیم از سیماي خیر و علامت رشد و عفت و صلاح، چنین شخص غلام و بنده نباشد. إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ: نیست این مگر ملکی
بزرگوار نزد خداي تعالی، چه جمال بدین زیبائی و کمال شایستگی و عصمتی بدین شایانی از خواص و آثار ملکیت است.
از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: در آسمان دوم دیدم مردي را صورتش مانند شب «3» ابو سعید خدري روایت نموده
چهارده. از جبرئیل پرسیدم، گفت:
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 37 )
2) همان مصدر. )
. 3) تفسیر مجمع البیان ج 3 ص 230 و 231 )
ص: 213
برادرت یوسف باشد.
صفحه 130 از 241
حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله فرمود: جبرئیل بر من نازل و گفت: «1» واحدي در وسیط به اسناد خود از جابر نقل نماید که
خداي تعالی تو را سلام میرساند و میفرماید: اي حبیب من حسن روي تو را از نور عرش مقرر کردم، و حسن یوسف را از نور
کرسی کسوت دادم، و خلق نکردم خلقی را نیکوتر از تو.
آن حضرت را کمال بود و یوسف را جمال، و در شهود جمال یوسف دستها بریده شد، و در ظهور کمال محمدي صلّی اللّه علیه و
آله زنّارها قطع یافت.
در حقایق سلمی گوید: حق تعالی بدین آیه مدعیان محبت را سرزنش نماید که مخلوقی، در مشاهده مخلوقی به این مرتبه میرسد
که احساس الم قطع عضو خود ننماید. شما که مدعی شهود پرتو جمال خالق هستید، هر آینه البته باید از هیچ عنائی و بلائی متألم
«2» . نشوید
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 32 ] ... ص : 213
( قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ ( 32
قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِی فِیهِ: زلیخا گفت به زنان: این بنده کنعانی است که شما ملامت کردید مرا در دوستی او، و اکنون دانستید
حق بجانب من بوده. وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ: و هر آینه بتحقیق مراوده نمودم او را از نفس خود و خواستم مقصود خود را حاصل
کنم. فَاسْتَعْصَمَ: پس خویش را نگاهداشت و
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 38 )
2) همان مصدر. )
ص: 214
سر فرود نیاورد.
تنبیه: آیه شریفه دال است بر پاکدامنی و عصمت یوسف از کار ناشایسته به اقرار زلیخا.
وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ: و اگر هر آینه بجا نیاورد آنچه را که امر نمایم او را از انجام مراد من. لَیُسْجَنَنَّ: هر آینه البته البته قسم به خدا
زندان کرده شود یعنی او را در زندان نمایم. وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ: و هر آینه باشد از خوار شدگان یعنی داخل در زندانیان گردد.
حضرت یوسف که این سخن بشنید، روي از آن مجلس برتافت و زنان در عقب او بیرون رفتند در لباس آنکه تا او را ملامت کنیم،
اما پنهانی، هریک جدا جدا او را به خود دعوت کردند، یوسف علیه السّلام از ملاقات ایشان به تنگ آمد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 33 ] ... ص : 214
( قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ ( 33
قالَ رَبِّ: عرض کرد اي پروردگار من. السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ: زندان دوستتر است به من. مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ: از آنچه میخوانند این
زنان مرا بسوي آن از مطاوعت و میل به ایشان:
عجب درماندهام از کار اینان مرا زندان به از دیدار اینان
تنبیه: اگر گویند چگونه یوسف گفت زندان نمودن ایشان مرا دوستتر است از آنچه دعوت کنند و حال آنکه قسمت اول هم
«1» . معصیت و نمیشود معصیتی محبوبتر باشد نسبت به معصیت دیگر
جواب آنکه: مراد اخف و اسهل باشد، یعنی صبر بر خواري و سختی زندان
صفحه 131 از 241
__________________________________________________
. 1) نقل از تنزیه الانبیاء ص 53 )
ص: 215
مرا خوشتر آید از اجابت ملتمس ایشان. مانند آنکه کسی را مخیر کنند میان دو مکروه یکی آسان و یکی سخت، گوید این
دوستتر از آن. یا زندان بودن نفس من و صبر بر آن دوستتر است از فعل معصیت و سجن از اجسام موجوده باقیه و صحیح نیست
تعلق اراده به آن، پس لابد باشد از تقدیري (اي: صبري فی السّجن او سجن نفسی عن المعصیۀ احبّ الیّ) و این اولیتر است از
تقدیري که گفتهاند (سجنهم ایّاي فی السّجن احبّ الیّ) زیرا اول را دلیل مساعد و ثانی بدون دلیل است.
خلاصه یوسف علیه السّلام به درگاه الهی عرض نمود که: وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ: و اگر نگردانی و باز نداري از من عاقبت مکر
و فریب ایشان را، یعنی اگر مرا در پناه عصمت و لطف خود نگاه نداري و مرا بحال خود گذاري.
محذوف، و تقدیر آنکه: « عاقبۀ » یا « ثمرة » اهل معانی گفتهاند که در آیه کلمه
براي آنکه کید آنها دعوت و مراوده و مطالبه بود، و آن حاصل بود و آنچه مدفوع « و الّا تصرف عنّی ثمرة کیدهنّ او عاقبۀ کیدهنّ »
و مصروف باشد معصیت است که ثمره کید آنها بود. أَصْبُ إِلَیْهِنَّ: میل نمایم بسوي ایشان یا قول ایشان به طبع و مقتضاي شهوت
خود. وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ: و باشم من از نادانان به ارتکاب آنچه نشاید و مستحق مذمت گردم.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 34 ] ... ص : 215
( فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ( 34
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ: پس اجابت فرمود دعاي یوسف را پروردگارش.
فَ َ ص رَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ: پس گردانید و بازداشت از یوسف مکر ایشان را به قوت عصمت. إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ: بتحقیق خداي تعالی
شنوا است مر دعاي کسی را که به درگاه او پناه برد، دانا است به آنچه مصلحت دارد از اجابت یا مفسده دارد. چون زنان از یوسف
ناامید شدند، در صدد حیله و مکر برآمدند، زلیخا
ص: 216
را گفتند: صلاح آنست که چند روزي او را در زندان کنی شاید به سبب ریاضت رام گشته قدر راحت و نعمت را دانسته، سر تسلیم
بر خط فرمان تو نهد.
زلیخا این سخن را قبول کرد، نزد عزیز آمده بناي وسوسه را گذاشت که من از این غلام عبري بدنام گشته و طبع مرا از خدمت او
نفرتی پدید آمده، صلاح آنست که او را به قید بند و زنجیر در زندان افکنی تا مردم گمان کنند گناهکار است و من از ملامت باز
رهم. عزیز فریب او را خورده حکم کرد به زندانش بردند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 35 ] ... ص : 216
( ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ ( 35
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ: پس ظاهر شد مر عزیز و اهلش را بعد از آنکه دیدند دلائل عصمت و شواهد داله بر برائت یوسف
را، مانند شهادت کودك و چاك پیراهن و قطع دستها و استعصام او از ایشان، با وجود مشاهده این آیات باهره و بینات واضحه،
رأي آنها قرار گرفت که: لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ: در زندان کنند یوسف را تا هنگامی که مقرر باشد.
پس زلیخا براي بند یوسف آهنگري را خواست، گفت: قید گران بساز و زنجیر محکمی ترتیب نما تا بر دست و پاي این غلام عبري
صفحه 132 از 241
نهم و چند روزي او را گوشمالی دهم. آهنگر را نظر بر دست و پاي یوسف افتاد، گفت: اي ملکه، این پسر طاقت بند گران را
ندارد. زلیخا بانگ بر او زد گفت: تو بر زندانیان رحم میکنی، پس آهنگر زنجیر را ترتیب داد و به دست و پاي یوسف نهادند و او
را بر شتري نشانده امر نمود او را در بازارهاي مصر بگردانند و منادي ندا کند هر که در حرم عزیز خیانت کند سزاي او این است، و
خود به لباس مبدل به سر راه ایستاد. یوسف را سوار دست به گردن بسته و پاي غل کرده حرکت دادند، یوسف عرض کرد: الهی تو
از حالم آگاهی. جبرئیل نازل، او را تسلی و امر به صبر تا زندان بر تو گلستان شود. قریب صدهزار مرد به نظاره آمدند، صداي
ص: 217
خروش از مصریان بلند، یکی میگفت: مظلوم است. دیگري میگفت: محروم است، این چه بیرحمی و آزار است. چون برابر زلیخا
رسید، منادي ندا کرد: هذا غلام من کنعان و العزیز علیه غضبان. جبرئیل نازل، یوسف را تلقین جواب نمود:
هذا خیر من غضب الرّحمن و معصیۀ السّبحان و دخول النّیران و سرابیل القطران. به قدرت کامله الهیه، این صدا فقط به گوش زلیخا
رسید، بر خود بپیچید به خانه آمد، زندانبان را امر نمود که این غلام را در چاه تیره و تاریک مکان، و مأکل و مشروب را از او باز
دارد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 36 ] ... ص : 217
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ
( إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ( 36
پس یوسف علیه السّلام را به زندان وارد کردند:
و دیگر ساقی، ،« مجله » وَ دَخَ لَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ: و داخل شدند با یوسف علیه السّلام در زندان دو جوان، یکی طبّاخ ملک، نامش
و جهت حبس آنها این بود که جماعتی از رعایاي مصر از شاه آزرده، خواستند تا او را زهر دهند، این دو نفر را فریب ،« منو » نامش
و وعده مال بسیار دادند که از راه طعام و شراب مقصود را بجا آورند، طباخ، مال را گرفته زهر در طعام نمود، ساقی پشیمان شده
مال را نگرفت. وقت طعام، طباخ غذا را آورد، شرابدار بیامد گفت: اي ملک، طعام مخور که زهر آلود است. طباخ گفت: شراب
که او دارد نیز زهر آلود است.
ملک گفت: چنین باشد؟ گفت: دروغ میگوید. ملک، ساقی را گفت: از شراب بخور ضرري به او نرسید. طباخ را نیز امر به
خوردن غذا نمود، ابا کرد،
ص: 218
حیوانی را آورده غذا را به او دادند، خورد و مرد. ملک فرمان داد تا هر دو را به زندان برند.
یوسف علیه السّلام در زندان تعبیر خواب نمودي، چه زندانیان از دلتنگی، خوابهاي آشفته میدیدند. چون صبح از خواب برخاستی
هریکی چند خواب مختلف دیدند، خدمت یوسف علیه السّلام عرض و آن حضرت تعبیر میفرمود.
یوسف علیه السّلام زندانیان را از دلتنگی تسلی میداد که خوشدل باشید و صبر کنید، خدا شما را اجر مرحمت «1» در خبر است که
فرماید به فرج عاجل و ثواب آجل. خوشحال شدند، گفتند: (رحمۀ اللّه علیک) کیستی؟ فرمود: من یوسف بن یعقوب صفی اللّه بن
اسحق ذبیح اللّه بن ابراهیم خلیل اللّه. زندانبان گفت: اي پیغمبرزاده، و اللّه اگر توانستمی تو را رها کردمی، اکنون در خدمت تو
تقصیري نخواهم نمود. طباخ و ساقی خوابی جعل و براي امتحان به یوسف علیه السّلام گفتند براي امتحان، یا یکی خواب دیده بود.
هر یک خواب دیگري را به خود بستند. «2» از علی بن ابراهیم منقول است که
قالَ أَحَ دُهُما إِنِّی أَرانِی: یکی از آن دو نفر (ساقی) گفت: بدرستی که من دیدم در خواب خود را در باغی یک اصل تاك و بر سر
صفحه 133 از 241
آن سه خوشه انگور رسیده و پیاله ملک به دست من. أَعْصِرُ خَمْراً: میفشردم در آن انگور را براي شراب.
وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی: و گفت دیگري یعنی طباخ بدرستی که من میدیدم خود را در مطبخ ملک. أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً:
برمیداشتم بر بالاي سر خود نان را که سه قرصه بود. تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ: میخوردند مرغان از آن نان و میربودند. نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ: خبر ده
ما را به تعبیر این. إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ:
بدرستی که ما تو را میبینیم از نیکوکاران به اهل زندان و غیر آن، چه یوسف علیه السّلام همه روزه تفقد حال آنها نموده بیماران
را پرستاري و جامههاي آنها را شستی و دوختی و ایشان را تسلی دادي، یا نیکو دانا در تعبیر، چه هر خوابی
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 41 )
2) این مطلب در تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 41 و 42 نقل شده. )
ص: 219
را که تعبیر فرمودي موافق آن واقع شدي.
و عرّب کسی را که صنعتی را نیک داند گویند (فلان یحسن کذا) فلانی این قسمت را نیکو داند و چون حضرت یوسف نخواست
تعبیر خوابشان را زود بگوید، چه در آن هلاکت یکی از آنان بود، پس پیش از تعبیر ایشان را به طریق قویم توحید ارشاد تا بر اسلام
بمیرد، لذا اول بیان معجزه خود از اخبار به غیب تا دلالت کند بر صدق او در دعوت ایشان به اسلام و صحت تعبیر او چنانچه انبیاء
هم اظهار معجزه و بعد از آن دعوت مینمودند پس بدین جهت از تعبیر اعراض کرده.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 37 ] ... ص : 219
قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّۀَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ
( هُمْ کافِرُونَ ( 37
قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ: فرمود نیاید به شما طعامی که روزي داده شوید بدان. إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ: مگر آنکه خبر دهم شما را به
عاقبت آن، یعنی بگویم رنگ و مزه آن چیست. قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما: پیش از آنکه بیاید به شما، یعنی اخبار کنم شما را از غیب. ایشان
گفتند: ما هرگز از کاهنان امثال این نشنیدهایم. یوسف علیه السّلام براي رفع کهانت از خود و اعلام به اینکه از جانب حق است
فرماید: ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی: این که گفتم به شما بعض از آن چیزي است که بیاموخت مرا پروردگار من به الهام و وحی، نه آنکه
از قبیل کهانت باشد پس بیان تعلیل آن فرماید: إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّۀَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ: بتحقیق من ترك کردم و واگذاشتم کیش
گروهی را که ایمان نمیآورند
ص: 220
بوحدانیت خداي متعال. وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ: و ایشان براي آخرت ایشان ناگرویدگانند. حاصل آنکه من ترك کردم کیش
قومی را که به مبدأ و معاد ایمان نیاورند.
نکته: تکرار ضمیر براي تأکید کفر ایشان است به آخرت.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 38 ] ... ص : 220
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ
( النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ( 38
صفحه 134 از 241
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی: و پیروي کردهام دین پدران خود. إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ: ابراهیم و اسحق و یعقوب را که خانواده نبوت
هستند. این اظهار به جهت قصد زیادتی رغبت ایشان است به استماع کلام او و قبول نمودن سخن او در آنچه فرماید و لذا مبلغ و
داعی مردمان را به هدایت و راه حق جایز است که تعریف خود کند تا مردمان علم برتبه او پیدا کرده اقتدا به او نمایند در قول و
فعل.
ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ: سزاوار نیست ما را که معدن نبوت و اهل بیت رسالتیم، اینکه شریک قرار دهیم به خداوند
سبحان چیزي را بلکه به طریق وحدانیت، ذات اقدس الهی را ستایش و پرستش نمائیم. ذلِکَ مِنْ فَضْ لِ اللَّهِ عَلَیْنا: این تمسک به
توحید و برائت از شرك یا نبوت و علم از فضل الهی است بر ما که بوحی ما را به آن آگاهی فرمود. وَ عَلَی النَّاسِ: و ایضا از فضل
سبحانی است بر سایر مردمان که انبیا را براي ارشاد و هدایت آنان فرستاده. با وجود بر این، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ: و لکن
بیشتر مردمان سپاسداري نمیکنند آن فضل و موهبت را و به آن متنبه نشده اعراض نمایند. یا آنکه توحید
ص: 221
از فضل الهی است بر ما و بر سایر مردمان به نصب ادله عقلیه و انزال آیات واضحه، و لیکن بیشتر مردمان تأمل و تفکر در آن ننموده
تا بدان برسند و راه حق را دریابند. بنابراین کفران این بزرگ نعمت را کرده، از حقشناسی و سپاسداري منعم حقیقی منحرف
شوند.
تذکره: یوسف علیه السّلام زمان بسیار در زندان، و زندانیان بتپرست بودند، چون دید احسان او منظور، و متوجه به او شدند،
دعوت نمود ایشان را به توحید و ابتدا اخبار به غیب براي اثبات صدق دعوت خود، بعد ارشاد به دو رکن اعظم اسلام: اول تبري از
منکرین مبدء و معاد، و بعد تولی به اظهار متابعت دین حقه انبیاء عظام مانند ابراهیم علیه السّلام و اسحق علیه السّلام و یعقوب علیه
السّلام و بعد اثبات این دو به دلیل که ما بزرگان، و شایسته نیست پیروي غیر بزرگ را نمودن، و پس از آن تذکار به اعظم نعم
الهی و فضل سبحانی به ارشاد و هدایت به سبب انزال کتب و ارسال رسل سپس تنبیه به حقشناسی و شکرگزاري.
بعد از بیان این مراتب، بر طریق موافقت ایشان را دعوت به اسلام فرموده:
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 39 ] ... ص : 221
( یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ( 39
یا صاحِبَیِ السِّجْنِ: اي دو رفیق زندانی. أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ: آیا خداوندان پراکنده که شما دارید از طلا و نقره و آفتاب و ماه و
ستاره. یا متفرقه در مرتبه از اعلی و اوسط و ادنی، بهتر است، أَمِ اللَّهُ الْواحِ دُ الْقَهَّارُ: یا خداي یگانه و یکتاي در ذات و صفات غالب
بر مکونات هیچکس را تاب مقاومت قدرت او نیست. استفهام به داعی تقریر است، یعنی خداي به حق مستحق عبودیت باشد نه غیر
او.
تنبیه: آیه شریفه ردّ است بر قائلین ارباب انواع و مثل افلاطونیه. افلاطون گوید: هر نوعی از افراد موجودات یک فرد عقلی دارد از
انسان و سگ و خروس
ص: 222
و سایر موجودات که الفرد العقلیّ ربّ النوع و مفیض بر مادون خود میباشد، اگر به دیده انصاف بنگري، اینها همان روح الهه است
که پرستش میشد.
أَ أَرْبابٌ » فیلسوف او را به صورت دیگر در آورده و رب النوع نام نهاده و قرآن حق به یک کلمه جامعه رد آنها را فرموده که
مدیر و مدبر دانستن ذاتی را شایسته است که تمامی موجودات مقهور قدرت اویند. « مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ
صفحه 135 از 241
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 40 ] ... ص : 222
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ
( الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ( 40
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ: خطاب به جمیع معتقدین به اصنام و اوثان است که شما مشرکان ستایش و پرستش نمیکنید غیر ذات احدیت
الهی. إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ: مگر چیزي چند را که باعتبار اسامی بدون حجتی و برهانی نام نهادهاید آنها را شما و
پدران شما. یعنی میپرستید چیزهائی را به اعتبار اطلاق اسامی بر ایشان بدون حجتی که دلالت کند بر مسمیات آنها.
ذاتی است که مستحق « اله » حاصل آنکه شما اصنام را عبادت و اسم اله به آن اطلاق کنید و حال آنکه اسم بدون مسمی باشد، و
عبادت و اصول نعم را عطا فرموده و آن منوط به قدرت، و تا حیّ نباشد قدرت نخواهد داشت. و چون اینها جمادند، نام خدا جاري
کردن اسم بدون معنی باشد، و این دلیل است که اسم مسمی نیست، چه اگر اسم با مسمّی بودي به اطلاق اسم اله ایشان معبود، و
عبادت آنها واجب بودي، و چنین امري هم محال است.
ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ: نازل نفرموده خداي تعالی به عبودیت آنها هیچ ص: 223
حجتی و دلیلی که دلالت کند بر تحقق مسمیات آنها نه عقلی و نه نقلی. إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ: نیست حکم و امر مگر براي ذات احدیت
الهی، پس جایز نیست عبادت و خضوع مگر خاصه سبحانی. أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ: فرمان داده به لسان پیغمبران اینکه نپرستید و
بندگی نکنید اي کافه مردمان مگر ذات الهی را که آیات واضحه و حجج بینه دال است بر وجوب پرستش و ستایش سبحانی.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ: اینست دین حق و درست و راست که خالص است از شایبه اعوجاج. وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ: و لکن بیشتر
مردمان نمیدانند راه حق را به جهت تدبر و تفکر ننمودن در دلائل عقلیه و نقلیه و به سبب پیروي کردن هواهاي نفسانیه و وساوس
شیطانیه.
تنبیه: حضرت یوسف علیه السّلام این فرمایشات را فرمود براي انصراف آنها از تعبیر خوابشان. و از حق معبّر آنست که چون از او
خوابی پرسند که بد باشد، تعبیر ننموده عدول کند، زیرا ابو زرین العقیلی روایت نموده از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله انّ الرّؤیا علی
یعنی بتحقیق «1» . رجل طائر ما لم یعبر فاذا عبرت وقعت و انّ الرّؤیا جزء من ستّۀ و اربعین جزء من النّبوّة فلا نق ّ ص ها الّا علی ذي رأي
خواب بر پاي مرغ پرنده بسته شده مادامی که تعبیر نکرده باشد، چون تعبیر کنند بیفتد، یعنی اثر آن واقع شود و خواب جزئی است
از چهل و شش جزء نبوت، پس خواب خود را نقل مکن مگر براي صاحب رأي.
علامه مجلسی رحمه الله از ابی قتاده که شنیدم از حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: رؤیاي صالحه از خدا باشد، و هرگاه
یکی از شما خواب بیند آنچه را که دوست دارد، پس حدیث نکند آن را مگر کسی را که دوست دارد. و هرگاه ببیند مکروهی را،
پس حدیث نکند به آن و آب دهن را به طرف چپ خود بیندازد و پناه برد به خدا از شیطان رجیم و از شرّ آنچه را که دیده است
«2» . پس ضرر نرساند او را
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 44 )
.( 2) بحار الانوار، جلد 61 ، صفحه 192 و 193 (مضمون دو حدیث 66 و 72 )
ص: 224
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 41 ] ... ص : 224
صفحه 136 از 241
( یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ ( 41
حضرت یوسف علیه السّلام تعلل نمود از تعبیر، ایشان اصرار زیاد نمودند، فرمود:
یا صاحِبَیِ السِّجْنِ: اي دو رفیق زندانی. أَمَّا أَحَ دُکُما: اما یکی از شما که ساقی ملک است سه روز دیگر خلاص شود. فَیَسْقِی رَبَّهُ
خَمْراً: پس بیاشامد صاحب و مالک خود را شراب چنانچه پیشتر میبود. وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْ لَبُ: و اما دیگري یعنی طباخ روز چهارم او
را بیرون آورند پس به دار آویخته شود. فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ: پس بخورند مرغان شکاري از کله سر او. هر دو یا یکی از آن دو
نفر بعد از این تعبیر گفتند: دروغ گفتیم و هیچ خواب ندیده بودیم و براي آزمایش تو افترا کردیم، یا گفتند ما خواب یکدیگر را بر
خود بستیم. یوسف علیه السّلام فرمود: قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ: حکم شد و ثابت گردید در حق شما خوابی که سؤال نمودید و
آنچه من گفتم براي شما حاصل خواهد بود لا محاله و خلاف ندارد. این آیه دلیل است بر اخبار یوسف علیه السّلام به غیب بر
طریق وحی نه مانند تعبیر معبران.
عقاب الاعمال- صدوق قدس الله سره به اسناد خود روایت نموده از حضرت صادق علیه السّلام: ثلثۀ یعذّبون یوم القیمۀ: من صوّر
صورة من الحیوان یعذّب حتّی ینفخ فیها و لیس بنافخ فیها، و المکذّب فی منامه یعذّب حتّی یعقد بین شعیرتین و لیس بعاقد بینهما و
سه نفر معذب شوند روز قیامت به عذابی: کسی «1» .( المستمع الی حدیث قوم و هم له کارهون یصبّ فی اذنه الانک (و هو الاسرب
__________________________________________________
[...] . 1) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 503 و 504 )
ص: 225
که صورت حیوانی سازد، امر شود روح در آن دمد و نتواند. و کسی که خواب دروغ گوید، باید میان دو جو را گره زند و نتواند.
و کسی که صحبت جمعی را شنود که کاره باشند، سرب در گوش او ریزند.
خلاصه چون سه روز برآمد، گماشتگان ملک آمدند ایشان را از زندان بیرون آورده، ساقی را رتبه سابقه داده و طباخ را به دار، و
مرغان کاسه سر او را خوردند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 42 ] ... ص : 225
( وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ ( 42
قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا: و گفت یوسف علیه السّلام هر آن کس را که دانست او رستگار است، زیرا تعبیر او به طریق وحی بود،
لذا یقین نمود ساقی ناجی است به او فرمود: اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ: یاد آور مرا نزد مالک و صاحب خود و بیگناهی مرا به عرض او
رسان تا من از این محنت رها شدي. او تقبل این امر نمود.
چون یوسف علیه السّلام این سخن را گفت که شایسته مقام نبوي نبود، جبرئیل نازل، یوسف را به گوشه زندان برد و پر خود به
زمین زده شکافته شد تا طبقه دوم، گفت: نگاه کن چه میبینی؟ یوسف فرمود: طبقه دوم، ثانیا به پرش اشاره تا طبقه سوم هویدا،
همچنین تا طبقه هفتم ظاهر گشت، جبرئیل گفت:
نگاه کن. یوسف علیه السّلام فرمود: سنگ عظیمی میبینم. جبرئیل پر بدان سنگ زده شکافته، کرمی بیرون آمد برگ سبزي بر
دهن، جبرئیل گفت: یا طاهر الطّ اهرین یقرئک السّلام ربّ العالمین و یقول امّا استحییت منّی اذا استعنت بربّ الادمییّن فوعزّتی و
«1» . جلالی لالبثنّک فی السّجن بضع سنین
__________________________________________________
. 1) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 44 و 45 )
صفحه 137 از 241
ص: 226
یعنی اي پاکیزهترین پاکیزگان پروردگار عالمیان تو را سلام رساند، فرماید:
به عزت و جلال خود قسم که بدین جهت تو را هفت سال .« ریان » شرم ننمودي از من که استعانت نمودي به پادشاه آدمیان ملک
در این زندان نگاه دارم.
یوسف علیه السّلام از این سخن متأثر شده، گفت: اي جبرئیل، خدا از من راضی باشد؟ گفت: بلی، چون او راضی است هفتاد سال
بمانم باك ندارم.
که جبرئیل به یوسف علیه السّلام گفت: کی تو را حسن نیکو داده؟ گفت: «1» از حضرت صادق علیه السّلام مروي است
پروردگارم. کی محبت تو را در دل پدر انداخت؟ گفت: پروردگارم. کی کاروان را به سر چاه آورد؟ گفت:
پروردگارم. کی سنگ را از تو باز داشت تا برادرانت از تو نینداختند؟ گفت:
پروردگارم. که تو را از چاه نجات داد؟ گفت: پروردگار. کی کید زنان را از تو باز داشت؟ گفت: پروردگار. جبرئیل گفت:
پروردگار تو فرماید چه چیز تو را بر آن داشت که حاجت خود را به مخلوق من گفتی نه به من، لذا هفت سال در زندان باش.
یوسف چنان گریه نمود که دیوارهاي زندان را متزلزل گردانید.
تبصره: باید دانست که استعانت به مخلوق در دفع مضارّ و تخلّص از مکاره جایز است به اجماع و غیر قبیح، بلکه گاهی واجب
میشود، زیرا انسان مدنی الطبع محتاج به همنوع خود باشد در زندگانی، و حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله در حین تبلیغ
رسالت از مهاجر و انصار استعانت میفرمود، پس روایات مذکوره دلالت نمیکند بر حرمت استعانت بلکه عتاب مذکور به یوسف
علیه السّلام به جهت ترك عادت جمیله او بود در صبر و توکل بر خدا در جمیع امور، و درنگ او در زندان براي تشدید محبّت او
بود. و استعانت در صورتی قبیح است که ترك توکل بر خدا نموده اعتماد کلی به مخلوق نماید، و اگر با وجود توکل به خدا،
مخلوق را واسطه سازند در دفع بلیه، موجب گناهی نشود. و در این ترغیب است در اعتصام و استعانت به حضرت احدیت نزد شدت
و محنت.
__________________________________________________
. 1) بحار ج 12 ص 230 و ص 302 ، و تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 45 )
ص: 227
چون زندان آن حضرت قبیح و منکر بود، لازم آمد که توسّل یابد به آنچه «1» : تتمه: علم الهدي سید مرتضی قدس الله سره فرماید
بر طرف نماید آن را به هر وجه و سببی و تشبث نماید به رفع آن و جمع اسباب مختلفه. بنابراین مانعی نیست که منضمّ نماید به
دعاي خود در درگاه حق براي خلاصی از زندان تذکر به کسانی که گمان دارد، و قبیح و ناشایسته وقتی است که واگذارد توکل
به حق را و منحصر نماید طلب را به غیر خدا و اما جمع بین توکل و حزم مستحسن است در نزد شرع و عقل. و نیز ممکن است این
تذکر امر و وحی باشد از جانب خدا که بگوید آن شخص را آنچه گفته است.
چون ساقی به کار خویش مشغول شد. فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ: پس فراموش گردانید بر او شیطان، یاد کردن یوسف علیه السّلام را
نزد مالک و صاحب خود. فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ: پس درنگ نمود یوسف در زندان چند سال. بضع عددي است میان سه و
نه، نزد اکثر هفت سال، بعد از این واقعه یوسف علیه السّلام در زندان ماند. مشهور آنست که مدّت حبس یوسف از اول تا به آخر
دوازده سال بود. خلاصه در این مدت یوسف به گریه و ناله بود تا آنکه اذن فرج او از مصدر الهی صادر شد.
علامه مجلسی رحمه الله از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که چون مدّت برآمد، صورت بر زمین گذاشته عرض کرد: اللّهم
ان کانت ذنوبی قد اخلقت وجهی عندك فانّی اتوجّه الیک بوجوه آبائی الصّالحین ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب.
صفحه 138 از 241
خداي تعالی براي او فرج رسانید. راوي عرض کرد: ما هم این دعا بخوانیم؟ فرمود: چنین بگوئید:
اللّهم ان کانت ذنوبی قد اخلقت وجهی عندك فانّی اتوجّه الیک بوجه نبیّک نبیّ الرّحمۀ و علیّ و فاطمۀ و الحسن و الحسین و الأئمّۀ
«2» . علیهم السّلام
__________________________________________________
: 1) تنزیه الانبیاء ص 56 )
. 2) بحار الانوار ج 12 ص 230 ، و تفسیر قمی ج 1 ص 345 )
ص: 228
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 43 ] ... ص : 228
وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَري سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیايَ إِنْ
( کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ ( 43
در آن زمان ملک ریان، خواب مهیبی دید، تمام حکما و ندماي خود را طلبید:
وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَري و گفت ملک ریان بدرستی که من به خواب دیدم.
سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ: هفت گاو فربه که از جوي خشکی بیرون آمدند و بعد از آن، یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ: میخوردند و فرو بردند آنها
را هفت گاو لاغر و شکمهاي آنها هیچ زیاد و بزرگ نشد. وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْ رٍ: و دیدم هفت خوشه سبزتر و تازه سنبل که
دانهایشان منعقد شده بود. وَ أُخَرَ یابِساتٍ: و هفت خوشه دیگر دیدم خشک و رسیده و به درو آمده، پس این خوشههاي خشک بر
آن خوشههاي سبز پیچیده در حال آنها را زیر نموده بپوشانیدند. بعد از تقریر این خواب، ملک گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیايَ:
اي گروه کاهنان و معبران که اشراف قومید، فتوي دهید و جواب گوئید در تعبیر خواب من. إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ: اگر هستید شما
که از روي دانائی مر خواب را تعبیر میکنید. تعبیر عبارت است از انتقال صور خیالیه به معانی نفسانیه که آن صور، مثال این معانی
است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 44 ] ... ص : 228
( قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ ( 44
ص: 229
و چون اهل تعبیر از علما و حکما این واقعه را از شاه شنیدند.
قالُوا أَضْ غاثُ أَحْلامٍ: گفتند در جواب ملک که این خوابهاي شوریده و باطله کاذبه است. وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ: و نیستیم
ما به تأویل خوابهاي باطله دانایان، زیرا ما تعبیر خوابهاي صادقه را میدانیم، و این جزو خوابهاي باطله است. ملک ریان از جواب
ایشان متحیر به دریاي تفکر فرو رفت.
تنبیه: نزد بعضی رؤیا بر هشت قسم است: آفاقی انفسی و هر یک منقسم به دو قسم، پس چهار قسم. 5- آفاقی و انفسی به هم
مختلط. 6- حدیث نفس.
-7 معنوي و حدیث نفس ممزوج به آن. 8- اضغاث و احلام آن است که به سبب غلبه بعضی اخلاط اربعه مانند صفراء یا خون
حاصل آید و از بخار آب غذا در بدن هیجان، و چون به خواب رود آن خلط و بخار به صورتی که مناسب آن باشد در نظر روح
بجلوه آید یا اگر در بیداري فکري و خیالی تسلط یافته در خواب همان خیالات در نظر آید و چنان پندارد که چیزي دیده یا شنیده.
صفحه 139 از 241
این قسم خواب مثل مشت خار و خس امور درهم و برهم بیاصل تعبیر ندارد. اشراف گمان نمودند که خواب ملک ریان از این
قبیل است، و حال آنکه تمیز ندادند خواب صادقه را از کاذبه.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 45 ] ... ص : 229
( وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ ( 45
ساقی که ملک را متحیر دید به سبب خواب، فورا متذکر یوسف علیه السّلام شد.
وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما: و گفت آن کسی که نجات یافته بود از آن دو زندانی یعنی ساقی. وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ: و یاد نمود قول یوسف را
بعد از مدت زمانی چون به یادش آمد گفت: أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ: « اذکرنی عند ربّک » که
ص: 230
من خبر دهم شما را به تأویل و تعبیر این خواب. فَأَرْسِلُونِ: پس بفرستید مرا در زندان، آنجا کسی هست علم تعبیر را نیکو میداند.
شاه از این سخن خوشحال گشته حکم نمود زود برو و خبر بیاور، ساقی سوار شده به زندان آمد و گفت.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 46 ] ... ص : 230
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ
( یَعْلَمُونَ ( 46
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ: اي یوسف اي نیک راست گوینده. وصف او به صدّیق که مبالغه در صدق است به جهت آن بود که احوال او
را تجربه و صدق او را دانسته بود در تأویل رؤیا، لذا او را بدین وصف توصیف نمود. درخواست کرد، أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ:
فتوي ده و جواب گو ما را در هفت گاو فربه که، یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ: بخورند آنها را هفت گاو لاغر. وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْ رٍ: و در
هفت خوشه سبزتر و تازه و دانهها بسته شده. وَ أُخَرَ یابِساتٍ: و هفت خوشه دیگر خشک که بر آنها پیچیده و خشک سازند آن
سنبلها را که همه حکما و علما در این حیران و ملک سرگردان هستند، تو جواب فرما. لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ: تا باشد که باز گردم
بسوي ملک و ملازمان و با تعبیر و جواب تمام.
لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ: شاید ایشان به برکت او بدانند تأویل این واقعه را یا شرف و فضل تو را دانا شوند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 47 ] ... ص : 230
( قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ ( 47
ص: 231
اشاره به « بقرات سمان » قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً: یوسف علیه السّلام گفت زراعت کنید هفت سال زراعتی مستمر و متوالی که
هفت سال فراوانی است. فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ: پس آنچه درو کنید از غلات پس بگذارید آن را در خوشه آن یعنی سنبل را
با دانه بگذارید تا از شپشه و آفات محفوظ باشد و غلات را بدین کیفیت ذخیره نمائید. إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ: مگر اندکی بقدر
حاجت از آنچه خورید در این سالها، یعنی آذوقه هفت ساله را پاك و ما بقی را همینطور با خوشه بگذارید.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 48 ] ... ص : 231
( ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ( 48
صفحه 140 از 241
ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ: پس بیاید بعد از این سالهاي فراوانی. سَبْعٌ شِدادٌ: هفت سال سخت و تنگی که سبع عجاف عبارت از
آنهاست. یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ: بخورند کسانی در این سالها باشند آنچه پیش فرستادهاید و ذخیره نمودید بر آن سالها. إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا
تُحْصِنُونَ: مگر اندکی از آنچه نگاه دارید و ضبط کنید براي تخم زراعت.
لام براي بیان یا تقویت عامل، چه فعل هرگاه مؤخر واقع شد، از مفعول خود ضعیف گشته به سبب لام « للرؤیا » نکات ادبیه: قوله
بنابر حالیت اي دائبین یا بر مصدریت « دأبا » مقول قول باشد. قوله « انا انبّئکم » جمله معترضه « و ادّکر بعد امّۀ » تقویت یابد. قوله
فما » و نزد جمعی (تزرّعون) امر است در صورت خبر جهت مبالغه لقوله « تزرّعون » و جمله حال از « تدلوا دأبا » باضمار فعل اي
قوله (یأکلن) مراد اهل آن سالها و اسناد آن به سنین بر سبیل مجاز است براي تطبیق معبر و معبر به. « حصدتم
ص: 232
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 49 ] ... ص : 232
( ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ ( 49
ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ: پس بیاید بعد از این سالهاي قحط. عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ: سالهائی که در آن به فریاد رسیده شوند براي
مردمان، یعنی خداي تعالی به فریاد ایشان رسد یا اشتقاق آن از غیث است نه از غوث، یعنی باران داده شوند. وَ فِیهِ یَعْصِ رُونَ: و در
آن سالها بیفشرند آنچه فشردنی باشد مثل انگور و زیتون و کنجد و امثال آن، و این کنایه از زیادتی میوه است. و نزد بعضی اشاره
به دوشیدن شیر است از پستان گاو و گوسفند، و آن عبارت از فراخی سال میباشد.
حاصل آنکه یوسف علیه السّلام تأویل نمود بقرات سمان و سنبلات خضر را به سالهاي فراخی نعمت و فراوانی و عجاف و یابسات
را به سالهاي قحط و غلا و تنگی و ابتلاع عجاف و سمان به أکل آنچه جمع کرده باشند در سالهاي نعمت در سالهاي قحط. بعد
بشارت داد ایشان را به فراوانی و وسعت، و این بشارت یا بر وجه وحی بود یا به علم او به آنکه انتهاي عسر یسر باشد یا سنت الهیه
جاري شده به آنکه توسیع نعمت فرماید بر بندگان بعد از تضیق بر ایشان.
چون یوسف علیه السّلام تعبیر را تمام نمود، ساقی برگشته به خدمت ملک رفت در وقتی که جمیع اکابر و اصاغر در خدمت شاه
ایستاده بودند وارد شده، در آن محفل عام آن سخنان را که از یوسف علیه السّلام شنیده بود به همان وجه تقریر نمود، ملک آن را
پسندیده خواست به گوش خود از زبان یوسف علیه السّلام بشنود، کسی را به طلب او فرستاد.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 50 ] ... ص : 232
( وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ ( 50
ص: 233
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ: و گفت ملک بیاورید یوسف علیه السّلام را براي من. فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ: پس چون آمد فرستاده ملک، یعنی
ساقی، به یوسف و گفت: اي یوسف اجابت کن ملک را تا تعبیر خواب چنانچه به من گفتهاي از تو بشنود. یوسف علیه السّلام
خواست ابتدا برائت ساحت خود را بر ملک آشکار کند تا کسی را در حال او مجال تهمت و افترا نباشد، بدین جهت: قالَ ارْجِعْ إِلی
رَبِّکَ: فرمود یوسف برگرد بسوي مهتر و مالک خود. فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ: پس سؤال کن و درخواست نما تا
تفحص کند و بپرسد چه بود کیفیت حال آن زنانی که در مجلس زلیخا بریدند دستهاي خود را و ذکر ننمود زلیخا را که سبب
حبس او شده بود به جهت حسن معاشرت و رعایت ادب که زوجه ملک بود. پس او را داخل در همان زنان محسوب داشت. إِنَّ
رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ: بدرستی که پروردگار من به مکر و فریب زنان دانا است و قادر باشد بر ظاهر کردن برائت من. ابن عباس گوید:
صفحه 141 از 241
اگر یوسف علیه السّلام بدون استکشاف این حال از زندان بیرون آمدي، ملک هر وقت او را دیدي تصور این معنی نمودي که این
آن مردي باشد که با زن عزیز خیانت نمود.
تنبیه: آیه شریفه دلیل است بر آنکه سزاوار مؤمن جدیت در نفی تهمت و پرهیز از مواقع آن باشد، لذا فرمودهاند: بپرهیزید از مواضع
و ایضا دلالت دارد بر بزرگی کید زنان و استشهاد به علم حق تعالی بر آن کأنه اشعار است به این که فریب زنان در «1» . تهمت
مرتبهاي است که خداي تعالی عالم باشد به آن و از لطایف آنکه یوسف اقتصار نمود بر تفحص ملک از کیفیت واقعه براي تهیج و
اقدام او را بر رسیدگی به امر.
__________________________________________________
1) بحار الانوار، جلد 75 ، صفحه 90 ، باب التحرّز عن مواضع التّهمه (طبع ایران). )
ص: 234
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 51 ] ... ص : 234
قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْ حَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ
( نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ ( 51
چون رسول باز آمد و پیغام و فرمان یوسف را به ملک رسانید، ملک امر نمود تا آن زنان را جمع و زلیخا را نیز بیاوردند پس از
جهت تحقیق این امر:
قالَ ما خَطْبُکُنَّ: گفت بدیشان چه بود حال و کار شما. إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ: وقتی که طلب کردید یوسف علیه السّلام را از
نفس او، یعنی مقصد خود را از او میخواستید و مراوده مینمودید. قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ: ایشان در جواب گفتند: پاك و منزه است ذات
الهی از آنکه عاجز باشد از آفریدن مردي پاکیزه مانند یوسف. این تعجب است از قدرت سبحانی بر خلق عفیفی مانند یوسف.
ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ: ندانستیم بر یوسف هیچ بدي را از اندك و بسیار.
حاصل آنکه معاذ اللّه از این امر، و ندانیم بر یوسف بدي و خیانتی و ابدا بجا نیاورده آنچه نسبت بدو دهند و اعتراف نمودند به
پاکدامنی یوسف و اینکه به ظلم محبوس شده. چون زلیخا دید جز راستی فایدهاي ندارد، او نیز به پاکی و پاکدامنی یوسف اقرار
کرد. قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ: گفت زلیخا زن عزیز. الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ: اکنون ثابت و مستقر و پیدا و هویدا گشت آنچه درست و راست
است و ممیز شد حق از باطل. أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ: من مراوده نمودم یوسف را از نفس او، و از او مراد خود خواستم. وَ إِنَّهُ لَمِنَ
الصَّادِقِینَ: و بدرستی که یوسف از راستگویان است.
ما جزاء من اراد » این اعتراف زلیخا و شهادت او به صدق یوسف، هر آینه کذب قول او را ثابت کند در آنجا که به عزیز گفت
و در این آیات بینات « هی راودتنی عن نفسی » و ایضا صدق یوسف را گواه است آنجا که گفت « باهلک سوء
ص: 235
دلائل محکمی است بر عصمت حضرت یوسف علیه السّلام و برائت ساحت او از بدي و فحشاء به شهادت مدعیان. و پس از کشف
قضیه، ملک ریان پیغام داد براي یوسف که زنان به گناه خود و پاکی شما اقرار نمودند، بیرون بیا تا به حضور تو ایشان را عقوبت
کنم. یوسف علیه السّلام به رسول پیغام داد که غرض من عقوبت ایشان نبود.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 52 ] ... ص : 235
( ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِي کَیْدَ الْخائِنِینَ ( 52
صفحه 142 از 241
ذلِکَ لِیَعْلَمَ: این درخواست براي آن بود تا بداند عزیز. أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ: بدرستی که من خیانت نکردم او را در غیاب و غیبت او،
و پاس حرمت تربیت او را نگاه داشتم. وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِي کَیْدَ الْخائِنِینَ: و دیگر آنکه تا معلوم کنم بر شما که بتحقیق خداي تعالی
انفاذ نکند و به صورت نیارد مگر خیانت کنندگان را و هدایت نفرماید آنها را در حال کید و مکرشان. یا رها نکند که پوشیده
بماند. این تعریض است به زلیخا در خیانت او به شوهرش و تنبیه بر پاکی و پاكدامنی خود.
آیه شریفه دلالت دارد بر طهارت یوسف علیه السّلام از وجوهی: «1» : تبصره: فخر رازي گوید
-1 آنکه ملک فرستاد و او را خواست، پس اگر یوسف علیه السّلام متهم به فعل قبیح بودي، هرآینه طلب تفحص از ملک مر این
واقعه را محال بودي زیرا بنابراین اقدام بر فضیحت و سعی در ظهور شناعت خود، و صدور آن از عاقل ممتنع خواهد بود، گرچه
بعضی در عصمت یا نبوت او شک دارند، لکن در عاقلیت او احدي را شکی نیست و البته بر کتمان سرّ خود کوشش نماید.
__________________________________________________
1) تفسیر کبیر فخر رازي، جلد 5، صفحه 142 (طبع مصر، سنه 1308 هجري). )
ص: 236
-2 آنکه زنان از مرتبه اولی شهادت دادند به طهارت و نزاهت یوسفی:
.« قلن حاش للّه ما علمنا علیه من سوء » و در مرتبه ثانیه به تنزه او از بدي « قلن حاش للّه ما هذا بشرا ان هذا الّا ملک کریم »
و» و در مرتبه ثانیه به تصدیق یوسف که « قالت ... و لقد راودته عن نفسه فاستعصم » : -3 زلیخا اقرار کرد در مرتبه اولی به طهارت او
.« هی راودتنی عن نفسی » اشاره است که یوسف صادق باشد در قولش « انّه لمن الصّادقین
-4 آنکه در این وقت واقعه مخفی و محنت منتهی، پس اقدام او به قول:
با وقوع خیانت، هرآینه اقدام بر وقاحت عظیمه و کذب شنیع باشد بدون تعلق هیچ فایده و « ذلک لیعلم انّی لم اخنه بالغیب »
مصلحتی، و چنین امري شایسته احدي از عقلاء نخواهد بود پس چگونه اسناد آن به سید العقلاء و قدوة الاصفیاء سزاوار است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 53 ] ... ص : 236
( وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ ( 53
براي اشعار به آنکه به حمایت ربانی و عصمت سبحانی و توفیق الهی از خیانت مبري شدم. نه آنکه نفس او مستقل و مستقر در این
امر بوده، بدین جهت این کلمات را در عقب قول خود گویا شد:
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی: و تنزیه نمیکنم نفس خود را، یعنی نمیگویم نفس من بطبعه از میل به آرزوها و شهوات مبرّي و معرّي است. إِنَّ
النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ: بدرستی که نفس غدّار هرآینه امر نماینده است به بدي و مایل به شهوات و راغب به معاصی، پس قصد
مناهی، و قوا و جوارح را به آن امر نماید. إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی: مگر آنچه رحمت فرماید پروردگار من، یعنی اگر بعضی از مردمان از
نفس امّاره به معصیت سلامت یابند به لطف و مرحمت خداي تعالی باشد، یا
ص: 237
مگر توجه پروردگار من که اعطاي توفیق و لطف و عصمت است، یا نفس جوارح را امر کند به معاصی در تمام اوقات، یا مگر
کقوله (ما طاب لکم) یعنی و لکن آن را « من » به معنی « ما » نفوسی را که خدا آنان را به معصمت خود. نزد بعضی استثناء منقطع و
که بخشش فرماید پروردگار من از بدي منصرف شود.
إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ: بدرستی که پروردگار من آمرزنده است بندگان را چون توبه کنند از معاصی، مهربان است که به عصمت و
توفیق و لطف، هدایت ایشان فرماید.
صفحه 143 از 241
تنبیه: بطور اجمال نفس انسانی جوهري است از عالم ملکوت که به حکمت بالغه، خداي تعالی او را متعلق به بدن براي رسیدن به
کمالات معنوي و ترقیات روحانی، و این نفس به اعتبار طواري حالات درجاتی دارد:
-1 به اعتبار آنکه ذاتا مایل به شهوات و راغب به صفات شیطانی است (امّاره) نامند.
-2 به اعتبار آنکه اصلش از عالم ملکوت است، بسا شود بعد از تمایل به شهوات، خود را ملامت و سرزنش نماید آن را (لوامه)
نامند.
-3 به اعتبار آنکه مایل شود به ربط عالم معنوي و عازم سیر در آن گردد، لکن مقتضیات طبعی او را به تأخیر اندازد آن را (مسوفه)
نامند.
-4 به اعتبار آنکه به تربیت مربی شریعت، یعنی دستور وجود مقدس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در مرحله صفاي نفس برآمده آرام
یافته به ذکر الهی و فارغ از غیر سبحانی، شاکر در نعم و صابر در محن، چنان ایقان نموده که ابدا خلجان شک و ریب در قلب او
وارد نگردد، مقام اطمینان را دارا شود آن را (نفس مطمئنه) نامند. و این مرتبه حاصل نشود مگر به مجاهده و طالب سعادت البته در
مقام مجاهده برآید تا رستگاري دارین را دریابد.
در مستدرك- از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروي است:
انّ نفسک لخدوع ان تثق بها یقتدك الشّیطان الی ارتکاب المحارم، انّ النّفس لأمّارة بالسّوء و الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استنام
الیها اهلکته و من رضی عنها اوردته شرّ الموارد، و انّ المؤمن لا یمسی و لا یصبح الّا و نفسه ظنون عنده فلا یزال
ص: 238
«1» . زاریا علیها و مستزیدا الیها
بتحقیق نفس تو هرآینه مکار است اگر وثوق یابی به او، میکشاند تو را شیطان به ارتکاب معاصی. بدرستی که نفس هرآینه امر
کننده است به بدي و فحشاء، پس هر که امین داند او را، خیانت کند با او. و هر که اهتمام به آن نماید، هلاك کند او را. و هر که
راضی شود از نفس، وارد کند او را به بدترین محلها. و بتحقیق مؤمن صبح و شام نکند مگر آنکه از نفس خود بدگمان است، پس
همیشه عیبجوي او باشد و حضرت یوسف به مجاهده با نفس به مقامات عالیه رسید.
تتمه: نزد بعضی مفسرین این دو آیه را تتمه کلام زلیخا دانند براي آنکه به کلام او متصل باشد و معنی آنکه تا بداند یوسف که من
در غیبت او خیانت نکردم و چون از من صحبت او را پرسیدند راست گفتم و خداي سبحان هدایت نکند کید خائنان را، بدین
جهت با او خیانت ننمودم و من تنزیه نمیکنم نفس خود را از بدي تا دیگران متهم شوند، بدرستی که نفس مردم را به کار بد
فرماید و مردمان به آن سرعت نمایند مگر آنچه را پروردگار رحمت فرماید به لطف و آن عصمت باشد بتحقیق حق تعالی آمرزنده
و بخشاینده است.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 54 ] ... ص : 238
( وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ ( 54
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ: و گفت ملک مصر بیاورید یوسف را نزد من.
أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی: تا خالص گردانم او را براي خود و مهمات را به او واگذارم.
در تیسیر: ملک مصر هفتاد مرکب آراسته با تاج و لباس ملوکانه به زندان فرستاد
__________________________________________________
. 1) مستدرك وسائل الشیعۀ، جلد 2، ابواب جهاد النفس، باب اوّل، صفحه 270 ، حدیث 12 )
صفحه 144 از 241
ص: 239
و به تعظیمی هر چه تمامتر یوسف را به بارگاه آوردند.
تنبیه: توجه ملک و اعتماد او نسبت به یوسف به چند جهت بوده:
-1 چون در تعبیر خواب او تمام عاجز و یوسف حل مشگل نمود، لا جرم طبع مایل به او شد.
-2 ثبات و صبر یوسف او را جذب نمود، زیرا پس از اذن در خروج از زندان سبقت ننموده بلکه توقف و طلب نمود تفحص را تا
برائت او از جمیع تهمتها حاصل آید.
-3 تحقیق برائت او از تهمت به شهادت خصم به طهارت و نزاهت.
-4 در مدت دو سال در محبس نهایت جدیت را در طاعات و عبادات بدون هیچ قصوري، لا جرم این امور سبب حسن ملک
گردید.
چون یوسف علیه السّلام خواست بیرون آید، زندانیان در مفارقت او جزع و زاري نمودند که ما به تو انس و الفت «1» در خبر است
و لطف و محبت تو خوشحال بودیم، اکنون چه کنیم؟ یوسف علیه السّلام در حق آنها دعا نمود:
اللّهم اعطف بهم قلوب الاخیار و لا تکتم علیهم الاخبار. خدایا دلهاي ولات و نیکان را بر اینان مهربان گردان و خبرها را بر ایشان
پوشیده مدار تا خبر شهر خود را بدانند.
چون بیرون آمد بر در زندان نوشت: هذا قبر الاحیاء و بیت الاحزان و تجربۀ الاصدقاء و شماته الاعداء: این قبر زندگان و خانه
اندوهیان و تجربه دوستان و شماتت دشمنان است.
پس به حمام رفته خود را شسته خلعت ملک پوشیده چون به بارگاه ملک رسیده ایستاده گفت: حسبی ربّی من دنیاي و آخرتی، و
حسبی ربّی من خلقه، عزّ جاره و جلّ ثناؤه و تقدّست اسمائه و لا اله غیره چون چشم او بر ملک افتاد گفت: اللّهمّ انّی اسئلک
بخیرك و أعوذ بک من شرّه و من شرّ غیره. نزدیک ملک رسید سلام و تحیت فرمود، ملک او را استقبال به انواع اجلال و اکرام، او
را بر تخت نشاند.
__________________________________________________
1) بحار الانوار، جلد 12 ، صفحه 294 (با اندکی تفاوت). )
ص: 240
فَلَمَّا کَلَّمَهُ: پس چون او را به سخن درآورد و با او صحبت نمود، پایه علم او و رتبه کمال او را بدانست، قدر او را شناخت، لذا امیر
زبان «2» . مرد در زیر زبان بود پنهان. ایضا فرمود: لسان المرء ترجمان عقله «1» . المؤمنین علیه السّلام فرمود: المرء مخبوء تحت لسانه
مرد ترجمان عقل او است. عقل از روي مثل به حاسه سمع بیند. تا نگوید نداند دانا باشد یا نادان، چون به گفتار درآید اگرچه خبر
غیري را دهد کلام او اول از مقدار عقل و اندازه علم او حکایت کند، اگر نیک گوید ثمره آن و اگر بد گوید نتیجه آن است.
نظر نکن کیست گوید و نظر نما «3» . کلام سرور اولیاء حضرت علی مرتضی علیه السّلام است: لا تنظر الی من قال و انظر الی ما قال
چه میگوید.
چون دانش یوسفی هویدا گشت، قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ:
ملک گفت بدرستی که تو امروز نزد ما با قدر و منزلت و امانت دارنده هستی، تا حال تو را نشناختیم، اکنون شناختیم لا جرم بقدر
امانتت پایه مکانت نهادیم.
مکالمه: ملک با یوسف چون سخن گفت، یوسف به زبان عربی جواب داد، پرسید: چه زبان است؟ گفت: زبان عمّم اسمعیل علیه
السّلام بعد به لغت عبرانی تکلم، پرسید: چه زبان است؟ فرمود: زبان پدران من.
صفحه 145 از 241
ملک هفتاد زبان دانا به هر کدام تکلم نمود یوسف او را به همان لغت جواب داد، پس گفت: میخواهم تعبیر «4» : وهب گوید
خواب را از تو بشنوم. یوسف فرمود: اي ملک، خواب دیدي هفت گاو فربه سفید و خوش منظر از رود نیل بیرون آمدند پستانها پر
از شیر، تو به حسن خلقت آنها متعجب که ناگاه آب نیل فرو شد، از میان گل و لاي هفت گاو لاغر خاکی رنگ پدیدار، شکمها
خالی و پستانها بدون شیر و دندانها و پنجهها مانند سگان با خرطومهاي سباع حمله نموده گاوان فربه را دریده استخوانهاي آنها را
شکسته مغز آن را مکیدند. تو متحیر
__________________________________________________
. 1) نهج البلاغه فیض الاسلام حکمت 140 )
. 2) تفسیر ابو الفتح ج 6 ص 402 )
3) همان مصدر. )
. 4) تفسیر منهج الصادقین ج 5 ص 53 )
ص: 241
شدي بعد هفت خوشه گندم سبز و تازه از زمین بیرون و هفت سنبل سیاه و خشک همه در یکجا جمع، بادي آمد خوشههاي خشک
را بر آن سبزهها زده آتشی خارج تمام آنها را سوزانید، از شدت وحشت بیدار شدي. پس یوسف تعبیر را مانند سابق شرح داد ملک
گفت: کمال شرف و بزرگواري من است که تابع رأي تو باشم، اگر تو نبودي هرگز مرا قوت حفظ رعیت و سیاست مملکت
نبودي.
اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و انّک رسوله. ملک اقرار به وحدانیت الهی و نبوت یوسف علیه السّلام نمود بنا بقولی.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 55 ] ... ص : 241
( قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ ( 55
چون حضرت یوسف علیه السّلام دستور داد براي زراعت و ذخیره نمودن براي سالهاي قحط در خزینههاي نهانی، ملک گفت: که
توانائی این امر و قیام به آن تواند نمود؟ در این حال یوسف علیه السّلام در مقام خیرخواهی مردم برآمده:
قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ: گفت قرار ده مرا حکم کننده بر خزینههاي زمین مصر، یعنی مرا بر آنچه حاصل ولایت مصر باشد از
نقود و اطعمه، خازن گردان تا آن را صرف مزارع کنم و مرا والی، و تدبیر کار را به من واگذار نما. إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ: بدرستی که
من نگاهدارندهام آنچه را که به حفظ به من سپاري از تلف و خیانتی. دانا هستم به مصالح ملک و ملک که هر چه بجا آورم خالی
از صلاحی نباشد. یا نگاهدارنده حساب و عالم به لغت هر که به او تکلم نماید.
و به این مضمون روایتی وارد شده در برهان- ابن بابویه به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام: فی قول یوسف: اجعلنی علی
«1» . خزائن الارض انّی حفیظ علیم، قال علیه السّلام حفیظ بما تحت یدي علیم بکلّ لسان
__________________________________________________
. 1) تفسیر برهان ج 2 ص 256 ، ح 65 )
ص: 242
تبصره: تقاضاي یوسف براي آن بود که چون در حقیقت ولایت متعلق به او لکن در ظاهر ملک تصرف داشت، خواست بدین وسیله
باز ستاند:
یا به جهت قیام به مصالح بندگان و اجراي احکام الهیه درخواست نمود تا بدین وسیله مجري دارد چنانچه در علل از حضرت صادق
صفحه 146 از 241
علیه السّلام مروي است که: و انّما طلب الولایۀ لیتوصّ ل بها الی امضاء احکام اللّه و بسط الحقّ و وضع الحقوق مواضعها: طلب
ولایتش بدان جهت بود که بتواند امضاء احکام الهی و بسط بساط حق نماید و حقوق را در محل خود قرار دهد یا آنکه از جهت
اکراه و اجبار بوده، چنانچه در تفسیر برهان از ریان بن الصلت مروي است که خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرف، عرض
کردم:
مردم گویند تو قبول فرمودي ولایت عهد را با اظهار زهد در دنیا؟ فرمود: بتحقیق خداي تعالی میداند کراهت مرا در این امر. پس
چون مخیر شدم بین قبول ولایت و کشته شدن، قبول را بر قتل اختیار کردم. واي بر مردم، آیا ندانستند که یوسف نبی و رسول بود
و مرا ضرورت آمد قبول « اجعلنی علی خزائن الارض انّی حفیظ علیم » : چون ضرورت او را کشانید بر ولایت بر خزائن عزیز گفت
«1» . ولایت به اکراه و اجبار و اشراف به هلاك
و علماي اعلام همین دو قسم را استثناء نموده.
و اما ولایت والی جائر، فی نفسه حرام است قطع نظر از ترتب معصیتی بر آن، و اخبار کثیره وارد شده از جمله روایت تحف العقول
از حضرت صادق علیه السّلام فرمود: و اما وجه حرام از ولایت، ولایت والی جائر و ولایت حکام او و کار براي ایشان و کسب به
جهت ولایت با آنها حرام و محرّم، فاعل آن معذب باشد بر فعلش از قلیل و کثیر زیرا هر شیء از جهت اعانت بر او معصیت کبیره
است به علت آنکه در ولایت والی جائر، کهنه شدن حق است بتمامه و زنده شدن باطل بتمامه، و اظهار ظلم و جور و فساد و ابطال
«2» . کتب و قتل انبیاء و هدم مساجد و تبدیل سنت و شرایع الهی است، لذا حرام گردید
__________________________________________________
[...] . 1) تفسیر برهان ج 2 ص 256 ، و علل الشرائع ص 239 )
2) تحف العقول، کلمات امام صادق علیه السّلام، جهات معایش العباد، صفحه 332 (طبع دار الکتب الاسلامیّه). )
ص: 243
خلاصه یک سال طول کشید که یوسف به این منصب نائل شد، روزي ملک گفت: میخواهم با تو مکالمه نمایم، لکن مرا
استنکاف آید. یوسف علیه السّلام فرمود: من به استنکاف اولی هستم، چه پسر یعقوب اسرائیلام، و او پسر اسحق ذبیح اللّه، و او پسر
ابراهیم خلیل اللّه علیه السّلام است. گفت: راست گفتی، پس با او مأنوس بود تا یک سال برآمد، تاج مکلّل بر سر او نهاده جامه
خاصه در او پوشانید، شمشیر خاص حمایل او را بر تخت مرصع به یاقوت نشانید، و قبه از استبرق بر بالاي سر بزد، طول آن سریر
سیگز، و سی بستر بر آن نهاده، امراء و ارکان دولت را به خدمت او امر نمود. خود در خانه نشسته زمام پادشاهی مصر به او
واگذاشت. عزیز هم در آن سال قحطی فوت شد بعد از آنکه مدتی معزول گردیده بود، ملک، زلیخا را به التماس به یوسف داد.
چون ملاقات او نمود، فرمود: این بهتر است یا آنچه تو مرا بدان میخواندي. زلیخا گفت: مرا ملامت منما، زنی بودم جوان با نعمت
و مال، و شوهر من نزد من نیامدي، لذا به تو گرفتار شدي و یوسف او را بکر یافته دانست راست گفته، و یوسف را دو اولاد از او
آمد: یکی افراهیم و یکی میشا و در سلطنت بناي عدل و داد را گذاشته همه محکوم فرمان او شدند.
[سوره یوسف ( 12 ): آیه 56 ] ... ص : 243
( وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ ( 56
وَ کَ ذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ: و چنانچه یوسف را از بند و زندان خلاص و او را مقرب و خاص پادشاه آن عصر گردانیدیم،
همچنین متمکن ساختیم یوسف را در زمین مصر به حکومت و پادشاهی. یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ:
تصرف مینمود از آن زمین هرجا که میخواست چهل فرسخ در چهل فرسخ.
صفحه 147 از 241
نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ: میرسانیم رحمت خود را از نعم دین و دنیا و صوري ص: 244
و معنوي هرکه را میخواهیم بر وفق حکمت و مصلحت. وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ: و ضایع و باطل نمیگردانیم ما مزد نیکوکاران را
در دنیا و آخرت.
تحکیم: منصفی گوید: هرگاه کسی به سبب تعبیر خوابی، مستحق وزارت ملک شد و بر سریر سلطنت نشانیده تاج فرمانفرمائی بر
سر او نهاده نگین ملک مصر در انگشت او کردند، از انصاف دور است آنکه تورات و انجیل و قرآن را تفسیر و تأویل نمود سزاوار
خلافت و وزارت نباشد. یوسف علیه السّلام در هفت گاو سخن گفت و راست گفت، پادشاهی صد هزار هزار مرد یافت آن کس
که حکم هر آدمی صورت گاو سیرت بشناخت، چگونه سزاوار نباشد که حاکم گردد بر گاو سیرتان. ملک گفت: چون یوسف در
خویشتن امین است، از جانب ما مکین باید، زیرا نیکو نباشد در عدل شاهنشاهی مرد مؤتمن متمکن نگردد.
«1» : زمخشري گوید
امتحنوه فکان مؤتمنا ثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا ثمّ دعوه لذلک مؤتمنا للملک و المستشار مؤتمن